@@فقط عاشق اونم@@

  • ۰
  • ۰

tavalodet mobarak

farda tavalodete mobarak bashe enshala 120 sale shi.farda roze ashnaimonam hast ama ba in akhlaghe to....hichi.mobaraket beshe kodotam gereftam badan behet midm

  • khanome ashegh
  • ۰
  • ۰

امروز سایت زدم

امروز سایت زدم اینم ادرسش http://elahdl.ir/اما کلی باید روش کار کنم

  • khanome ashegh
  • ۰
  • ۰

امروز

ساعت۶بود خانم دوست بابابعد۳سال امدخونمون خیلی جای تعجب داشت امدنش مامانو بغل کرد گریه کرد بعد امدتو هی میگفت الهه روشوهرندادین چرا شوهرش ندادیم نمدونم میخواد بیاد خواستگاری😢اخه خدا من دعامیکنم به محسن برسم بعد تویکی دیگه رومیذارم سررام منکه دوسشون ندارم بعد رفتنش هی میگفتن این میخواست یک چیز بگه هامیخواست خواستگاری کنه امااونکه پسرنداره پسرش زن داره پس واسه کی امشب قراربودبریم مسجد جشن اما من و حسین و نبردن که خودشون برن اخه اون خانمه هم میاد که من نباشم اگ چیزی گفت نگم کسه دیگه رومیخام خدایااااااا کمکم کن محسن و بده بهم نه ایناااااااا خدایاهیچی نگه راجب من 😢😢بخدا اگه دوباره سرازدواج اذیتم کنن میذارم میرم از خونه واسه همیشه جایی میرم که هیچکس دستش بهم نرسه😢😢😢

  • khanome ashegh
  • ۰
  • ۰

دیروز جشن نیمه شعبان بود ماساعت 6 رفتیم تو خیاباونا دور زدیم من و ماما ن وحسین و خانم همسایه رفتین کلی دور زدیم 1کاسه اش رشته خوردم ولی اش ترشی1 قاشق بیشتر نخوردم اخه دوست ندارم دندونمم درد میکرد نمیتونستم شیرینی شکلات زیاد بخورم یکدونه شیرینی بیشتر نخوردم بعد نماز مغربم خونه همسایه مراسم بود جشن داشتن دعوت بودیم ماقبل اذان رفتیم خونشون مامان که پارسال نذر کرده بود و حاجتشو گرفته بود امسال شیرینی خریده بود تو مراسمشون پخش کنه منم امسال نذز کردم که سال دیگه شیرینی ببرم پخش کنم بعد مراسم مامان گفت یکدونه بادکنک بگیر تا سال دیگه که نذرت براورده شد 10 تا بخری بیاری وصل کنن منم گرفتم تو مراسم تب لت دختر همسایه گم شد بیچاره کلی ناراحت بود خلاصه تقریبا اخرای مراسم پیدا شد.بعدش رفتیم خونه عموحسین که بله برون پسرش بود عروسش ماهه خیلی خوشگله ما دیررفتیم مراسیم ساعت8 شروع شده بود ما رفتیم عمه ها داشتن میرقصیدن رفتم با همه سلام و علیک کردم عمونجات بغلم کرد بوسم کرد زن عمو فریده دست داد بوسم کرد خلاصه همشون بوسم کردن حسن عمو رو  ندیده بودم رفتم پیش عمو نجات به اصرارخودش نشستم که حسن عمورو دیدم باز بلندشدم رفتم باخانمش سلام و احوال پرسی کردم و رفتم پیش خودش دست دادم و روبوسی کردم کلی گلایه کرد چرا خونه ما نمیاین و این چیزا البته همه گلایه میکردن رفتم پیش رضا و خانمش گفتم انشالله خوشبخت شین بعد لبخند زدم و خانمش گفت مرسی رضام گفت مرسی رفتم پیش زن حسن عمو نشستم اصلا حواسم به مراسم نبود همش داشتم غصه میخوردم که چرا الان محسن پیشم نیست سرم پایین بود که مامان صدام کرد گفت چی شده میوه تو بخور.بعد گفتم باشه که زن عمو حسین میوه رو داد دستم.خیار و پوست کندم خوردم باز خیره شدم به فرش اما حس کردم دارن نگام میکنن سرمو بلند کردم دیدم مامان و رضا دارن نگام میکنن به رضا لبخند زدم گفتم عالی شدی گفت مرسی.بعد رضا وخانمش رقصیدن اونجا گفتم چی میشد الان منو محسن  باهم بودیم تنفرم نصبت به بابا بیشترشد.مراسم تمام شد عمو نجات و عمو حسن سرمو بوسیدن و رفتن بعد همه رفتیم خونه عمو که طبقه پایین بود به کلی رقصیدن و مسخره بازی دراوردن داشتیم میومدیم که به رضا گفتم خانمت ازت سر داره خندید گفت دست شادرد نکنه.گفتم یکم لاغر کن واسه مراسمت اخه 12 خرداد جشن دارن تو تالار گفت دارم سعیمو میکنم گفت استیلم مردونس بعدخندیدمامان گفت چاق نیست گفتم بیچاره انقد چاقه میخواست شکمشو بده تونمیتونست بخنده تو عکسا گفت اره خخ بعد خداحافظی کردیم  امدیم خونه دیشب سوره یاسین داشت که باید میخوندیم البته 3 باربود من دوبار خوندم بعدش باباشون امدن بابا گفت گوشیت چرا اشغال بود گفتم داشتم اس میدادم به صاحب کارم شاید بخاطراون بود بعد نگام کردگفتم بخدا قسم دروغ نخوردم بعدش اس دادم ولی دیشب همش دلم محسنو میخواست وجودشو داشتنشوای خدا کی میشه که ما مال هم شیم کی میهش جشن ما بشه:(میشه انصراف بدم از زندگی دیگه حوصله بازیاشوندارم خوابم میاد خستم اما همش با من بازی میکنه دلم گرفته همه منو اذیت میکنن همه باهام بدحرف میزنن حتی اونایی که عاشقشونم حتی محسن تایک کلمه یک چیز بهشون میگم باهام دعوا میوفتن نمیدونم دیگه کم کم دارم تمام میشم وقتی که خیلی خسته بشم خودم کاری میکنم که بیام پیشت خدا پس خودت ببرم تا اینکه اون دنیامم نشه بدترازاین ورهیچکس منو دوست نداره حتی قد سرسوزن به دروغ میگن دوستت داریم همش دروغه

  • khanome ashegh
  • ۰
  • ۰

خدایا دیدی

خداجونم دید چقد قد ومغروره حتی نیومد وب حتی نیومد بگه ببخشید بهت فحش دادم تا کی من معذرت خواهی کنم.بذار برگرده فقط بذار برگرده باهاش قهر میکنم قهر میکنم تااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا10  دقیقه اخه دلم همین الانش براش تنگ شده اخه اصا برمیگرده فکر نکنم که برگرده:(:(

  • khanome ashegh
  • ۰
  • ۰

خدایا تموم شد همه چی

خدایا دلم داره میترکه هی میخوام گریه نکنم نمیشه هی میخوام جلو اشکامو بگیرم نمیشه خدایا بهم میگه برو به جهنم میگه گم شو میگه برو هر قبرستون دوست داری میگه یکار میکنم دیگه نتونی برگردی خدایا اخه چرا مگه من چیکار کردم باشه نمیخواد جواب بدی خودم میدونم نباید عاشق میشدم بقول اون ریدن تو هرچی عشقه ولی بهش بگو لعنتی دلمو اسیر کردی که چی به بزرگی تو قسم به همون کعبه به امام حسین قسم دیگه زنگ نمیزنم حتی اگه بمیرم وقتی منو نمیخواد بزور خودموبهش بچسبونم نه دیگه زنگ نمیزنم فقط تو فکرشو یادشو خاطرهاشو از دلم ببرکمکم کن گریه نکنم قلبمم که دیگه قلب اول نمیشه اما خدایا این رسمش نبود چشام قرمزه الان میان میگن چرا گریه کردی چی بگم اخه نذار بیان این اشکای لعنتییییییییییییییییییییییییییییی اون هیچوقت قبلا طاقت اشکای منو نداشت الان اشکامو مسخره میکنه با لحن مسخره وار میگه سرهرچیز گریه میکنه میگی قلبم شکست خدایا مگه نمیشکنه قلبم اشکای من مسخره کردن داره خدایا دل خوشیم بود خودش میدونست تو زندگیم چقدرمشکل دارم خیلییییییییییییییی بعدبهم میگه گم شو میگه برو به جهنم خدایا تورو به بزرگیت قسم جلو اشکامو بگیر تورو خداهیچوقت نشده یکبار بگه من اشتباه کردم بهت توهین کردم نشده بگه ببخشید باهات بد حرف زدم همش من معذرت خواهی کردم حتی بخاطر کارای نکرده خب خدایا چی میشد یکبار بگه معذرت میخوام که ایناروگفتم مگه من غرور ندارم همش له میکنم غرور مو تا الان هزار بار گفت گمشو بازبرگشتم و نتونستم تا حالا شده بگم برو و خودم نرم دنبالش خدایا خودت شاهدی چقد بدبختم من تو فقط ببین که چیا میکشم تو دنیات راضی به مرگم پس تمومش کن و ببر شاید اونور بهتر باشه ازاین جهنم میشنویییییییییییییییی منو ببرررررررررررررررررررخستهههههههههههههههههههه شدممممممممممممممممممممم بهم خوشی که ندادی تو دنیایییییییییییییی لعنتیت حداقل حرفمو گوش کن منو ببر

  • khanome ashegh
  • ۰
  • ۰

اسمون خدا هم قاطی کردچه بارونی میاد خدا هر قطره اندازه کله منه والا.رفتم زیربارون خیس خیس شدم حالا هی پشت هم عطسه تازه سرمام خوب شده بودا خدا کنه سرما نخورم بازباز باید امپول بزنم اگه سرما بخورم:( خدایا دل اسمونت چرا گرفته دل منم گرفته خیلی میشه براورده کنی حاجتمو خواهش میکنم هیچکس که حرف منو گوش نمیده تو حرفمو گوش بده حداقل همه باهام دعوا میکنن یا بهم فحش میدن خدایا میبینی بهم میگن احمق میگن روانی خب راست میگن دیگه احمقم یک موقعه هایی همه روباید از سرم بندازم بیرون خودم باشم و خودم با تنهایی خودم کیف کنم اما نمیتونم یکی بندازم بیرون اما اون .... بیخیال خدا جون خودت خوبی؟تو که دلت نگرفته از ما ادما میدونم گرفته چون ما ادما خیلی بدیم فردا میلاد امام زمانه مامان میگه هر ارزویی داری براورده میشه منم فردا میخوام ارزو کنم شاید فرجی بشه اما خدا جونم نمیدونم ارزویی که میکنم اونم دلش میخواد که براورده بشه یا نه یا میخواد واقعا برم گم شم خب خیلی وقتا میگه دیگه.خب میدونی اخه خواهرش نشون زد اما از اونروز از خودش خبری نشد خب هم نگرانش بودم هم دل تنگش بعدش فکر کردم شاید واقعا اون نشون زده بعد دوباره مثل دفعه قبل راحت گفت به تو ربطی نداره یکبار گفته بود اما یادم رفت که دیگ ازش چیزی نپرسم که دلمو بشکنه بگه  به توربطی نداره بهم میگه باید بهت توضیح بدم خدایا من چطور همه چیو واسش توضیح میدم مو به مو نمیگم به توچه اما تا من یک چیز ازش میپرسم میگه به توچه خیلی وقتا دلم میشکنه خدا گوشتو بیارجلو بهش بفهمون دوسش دارم بهش بفهمون دوریش واسم سخته گوششو بکش اروما دردش نیاد.دورو برش که شلوغ میشه منو به کل یادش میره اما من بیشتر تو شلوغی یادشم تا توتنهایی خودم نمیدونم خدا جونم خودمم دیگه نمیدونم فقط اینکه کمکم کن خدا میگما خدا اینم بهش بگو هیچی نمیخواد بگی باز الان باهام دعوا میکنه خدایا عشقم اینجور پدرم اونجور میبینی اخه  ببخشید یک موقعه هایی بهت میگم اصلا تونیسی و وجود نداری باهات قهر میکنم اگه تورو نداشتم با کی حرف میزدم الان با کی درد ودل میکردم اگه هم نوشتم خواستم اینا بمونه بعدا بخونمشون خیلییییییییییییییی دوست دارم خدا جونم مواظبش باش نذاری ناراحت بشه نذاری دلش بگیره با اینکه دل منو شکوند نذار دلش بشکنه بهم گم شو احمق روانی بهم زنگ نزن راحتم بذار اشکال نداره خداجونم عادیه حرفاش تو این مدت زیاد از این حرفا شنیدم:(:(:(

  • khanome ashegh
  • ۰
  • ۰

قصه اشنایی

حالاکه رفت میخوام قصه اشناییمونو تاامروز بنویسم تا همیشه بااین قصه ها زندگی کنم.ماه رمضون بود ماقراربودبریم رشت امانه اونشب چون اونشب مراسم چهلم شوهرعمه بابانبود اماچون روزش باباحسین و زده بود سرحسین شکسته بود گفت امشب برین ک ازم سوال و جواب نکنن انگارزمین وزمان دست ب دست هم داده بود تا ماباهم اشناشیم رفتیم ترمینال هنوزافطارهم نخورده بودیم 

  • ۰
  • ۰

من😞


من از چشمات دل کندم
با اینکه زندگیم بودی
میدونستم یه روزی میری
ولی نه به همین زودی
من از رویات خط خوردم
من از چشمه تو افتادم
چقد اسون دل کندی
چه راحت بردی از یادم

به دنیای تو وابستم
ولی رد میشیم از حسم

باید باور کنم رفتی؟
میدونم اخره قصه ست.
  • khanome ashegh
  • ۰
  • ۰

روزگارا:

تو اگر سخت به من میگیری،

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

گرچه دلگیرتر از دیروزم،

گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،

لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست

زندگی باید کرد...!..

اینم از عاشقی دونفر که راحت تمام شد ورفت خداکتابشو بست داستانت قشنگ بود روزگار فقط من خوابم نبرد میشه  داستان تا اخر عمرم ادامه پیدا کنه اخه داستانت قشنگ بودمیشه نبندی کتاب داستانتو بازم برام داستانو بخونی میشه داستانو بیشتر کش بدی تا من به خواب عمیق فرو برم درسته خیلی خستم اما داستانت انقد زیباست که دلم نمیاد بخوابم پس توام ادامش بده نبند کتاب سحرامیزتو فقط نذار اخر داستانت به جدایی ختم شه میشه اینکارو بکنی میشه یکبارم شده تو به دخترک داستانت رحم کنی و باهاش مهربون باشی اخرداستانش شیرین تمام بشه اخه دخترک داستانت خیلی تنهاست و هیچکسو نداره پس بهش رحم کن و کمکش کن

  • khanome ashegh